مردم از بی موضوعی

سلام !
خسته شدم از بس واسه انتخاب یه موضوع با حال فکر کردم
با خودم گفتم امروز میرم بیرون و بالاخره یه موضوع پیدا میکنم
ولی این بارون هم حسابی کارای مارو به هم ریخت
اصلا از امروز صبح شانس نداشتم
الان هم که خسته شدم
آخه واسه یه کار مهم رفتم بیرون
با خودم گفتم یه سر برم ایران زمین (تو شهرک غرب)
همین که رفتم دیدم یه موتوری داره میزنه رو شیشه ماشین
نگه داشتم و بعد از کلی حرف زدن تازه فهمیدم آقا از بسیجی های مسجد قدس
و به من گیر داده میگه صدای ضبط زیاد بوده
داشتم راضی میکردمش که دست از سر ما برداره که دیدم یه گشت نیرو انتظامی
کنار ما نگه داشت و گفت واسه چی این وقت شب اینجا وایسادین
و مرتیکه حمال (بسیجی رو میگم) سیر تا پیاز قضیه رو براشون گفت
و منم منتظر بودم که کار بالا بگیره که دیدم به یارو بسیجی میگه
ولش کن بره . اینقدر به اینا گیر نده
منم که تا این حرف شنیدم گفتم خیلی ممنون سرکار
و تا برم سوار ماشین بشم تو دلم به بسیجیه بیلاخ میدادم
و کلی حال میکردم که ریده شد به حالش
یه کم که رفتم جلو ۲ باره صدای ضبط رو تا آخر کردم
بعد از ۱-۲ دقیقه دیدم صدای ماشین پلیس میاد
سریع صدا رو کم کردم
دیدم که یه سفیر که خونش تو ایران زمینه رو دارن اسکورت میکنن
منم گازش گرفتم و از اونجا دور شدم ( شانس که نداریم ۲ باره یه گیری به ما میدن)
بعد ار اینکه یه کم دور شدم یهو یه صدا شنیدم
بعد از کنار زدن ماشین دیدم که قالپاقم نیست
خلاصه تو اون تاریکی ایران زمین یه نیم ساعتی دنبال قالپاق گشتم و بعد از پیدا کردن اون
خسته و کوفته بر گشتم خونه
همینه میگم امروز روز شانس من نبود
در آخر هم از شما خواهش میکنم یه موضوع جالب برای وبلاگ پیشنهاد کنین
فعلا خداحافظ
تا یادم نرفته یه شعر هم از یکی از رفقا بگم:
دل میرود ز دستم                                   صاحب دلان خدا را
ما انقلاب کردیم                                      یا انقلاب ما را

قربان همه شما محمد (سیب سرخ)
نظرات 1 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:41 ب.ظ http://maryamsexy.blogsky.com

سلام به من داستان و خاطرات خود را از سکس
میل بزنید تا به اسم خودتان در وبلاگ قرار بدهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد